در قسمت قبل کمی درباره شعر صحبت کردیم و چند پرسش رو مطرح کردیم..پرسش دیگه ای که مطرح میشه اینه که چرا شعر و نه داستان؟..پاسخ دادن به این سئوال به نظرم کمی از سئوال قبل مشکل تره بدین دلیل که این دو تا قالب هنری همواره با هم بده بستان داشتند و ما تو ادبیات خودمون هم می بینیم که بسیاری از داستان ها در سروده های شاعران مطرح می شده و حتی به نظرم در گذشته داستان تا حد زیادی متاثر از شعر بوده و بیشتر جنبه مکمل بودن اون رو ایفا می کرده تا این که واقعا ما داستان نوشتاری صرف داشته باشیم..متون ادبی خودمون پر از این مثال هاست..به عبارتی دیگه وقتی که شاعران بزرگ ما مثل سعدی..مولوی و ناصرخسرو می خواستند از جنبه تغزلی شعر فاصله بگیرند (البته نه در همه موارد) و به بخش تمثیلی و اخلاقی اون هم بپردازند وارد داستان سرایی می شدند.
ولی در غرب یک کم قضیه به نظرم فرق می کنه و از بعد از رنسانس ما شاهد کم کم پدیدار شدن افرادی هستیم که ابزار شعر رو در راستای طرح مباحث داستانی کنار می گذارند که نویسندگان فرانسوی مثل ولتر..مولیر و دیدرو رو میشه جزو این افراد دونست به عبارتی حرکت عقل گرایی که آغاز شد تا حدود زیادی پای شعر از ادبیات داستانی جدا شد و اوج اون رو به نظرم در ظهور مکتب رئالیسم در ادبیات می بینیم که با ظهور غول هایی مثل تولستوی..داستایوفسکی..بالزاک..ایبسن و سایر نویسندگان مهم این مکتب.. رمانتیسم و در کنار اون شعر تا حد زیادی از جریان غالب ادبی جدا شد..به عبارتی دیگه مخالفت با مکتب رمانتیسم و آثار نویسندگانی مانند شاتو بریان باعث شد که جنبه تغزلی در متن ادبی کم کم جاش رو به توصیف عینی بده..زیاد وارد بحثش نمیشم چون خیلی گسترده است و به نظرم برای کار ما تا همین جا کفایت می کنه.
حالا با این توضیحات میشه این سئوال رو دوباره بررسی کرد..آیا شعر و داستان مرز مشخصی دارند و اگر دارند در کجاست؟..به نظر خود من و در ادامه همین متنی که می خونیم مرز مشخصی وجود نداره و تکنیک های موجود در این دو ژانر می تونند تو هم دیگه کاربرد داشته باشند..فقط شاید مشکل تا حد زیادی بر می گرده به عدم پرداخت مناسب تکنیک های داستانی در شعر که برخی اوقات باعث گنگ شدن شعر میشه و جلوی اون پرداخت ساده و روان شعر رو می گیره..البته خوشبختانه این اشعار مبانی محکم تئوری در پشتشون داره که اجازه تخریب اون ها رو توسط آدم های کارنکشته ای مثل من نمیده..بگذریم..حالا که تا حدودی از پرسش چگونگی شعر فارغ شدیم می رسیم به چگونگی سرایش شعر..البته سئوال خوبی که همینک به دستم رسید اینه که جای تکنیک تو شعر کجاست؟
بله برای رسیدن به چگونگی سرایش شعر بهتره باز هم از سئوال های کوچیک تر شروع کنیم مثلا همین سئوال اخیر..تجربه خودم تو این مدت چهار سالی که از دوران حرفه ای شعر سرودنم می گذره اینه که تکنیک همیشه در ادامه اندیشه و احساس مطرح میشه اگر یک مثال ملموس بخوام در این باره بزنم کارکرد اتومبیلِ..اتومبیل رو همه در نگاه اول وسیله4 چرخی می دونند که قابلیت حرکت داشته باشه..بله..مهم ترین قابلیت یک اتومبیل حرکته..یعنی اگر به شما وسیله 4 چرخ ناشناخته ای رو نشون بدن که قابلیت حرکت نداشته باشه مسلما به اون اتومبیل نمی گین..تو شعر هم (از دیدگاه من) هدف اصلی انتقال احساس از شاعر به خواننده است که اگر این اتفاق نیفته و همذات پنداری یا برانگیختگی احساس رخ نده شعر مثل اتومبیل غیر قابل حرکت یک چیز ناقص میشه..خب فرض می کنیم که این انتقال احساس اتفاق افتاد..باز هم به مثال اتومبیل بر می گردیم..حالا که اتومبیلمون حرکت کرد میریم به سمت مشخصات اتومبیل یعنی مواردی مثل شتابش چه قدره؟ امنیتش در چه سطحیه؟ راحتی مورد نظر شما رو داره؟..این جا ولی در شعر به همین سادگی نیست..یعنی ما تکنیک رو برای چی در شعر به کار می بریم؟ آیا برای بالا بردن ضریب انتقال احساس در شعر به کار برده میشه یا صرفا نوعی لذت طلبی شخصی محسوب میشه؟
در جواب به این سئوال ها میشه این جوری بحث کرد که هر حرکت هنری مسلما بخشیش هم لذت رسوندن به خود هنرمنده و اگر این لذت ناب هنری وجود نداشته باشه فرایند آفرینش هنری به یک حرکت جبرآلود تبدیل میشه که مسلما هنرمند رو بعد از یک مدت از هنرش فاصله می اندازه..تکنیک در شعر رو هم تا حدودی میشه در امتداد لذت طلبی در ذات هنرمند دونست ولی مثلا شما اگر فرضا کریستیانو رونالدو یا لیونل مسی باشید و بتونید ناب ترین دریبل های دنیا رو بزنید باز هم اون لذت منحصر به خود شما میشه ؟ یا تماشاگران این لحظه ناب هم از این حرکت شما لذت خواهند برد؟..به عبارتی لذت بردن از تکنیک رو میشه در نوعی قاعده شکنی اصول و قواعدی دونست که ممکنه ما در طی برخورد مستمر با پدیده های معمول اعم از هنر یا غیر هنر اون ها رو به صورت معیار و الگو پذیرفته باشیم..و این بخشش به نظرم خیلی اهمیت داره که شما توجه داشته باشید که استفاده بیجا از تکنیک و فرسودن اون نه تنها باعث ساختارشکنی لازم در ذهن خواننده نمیشه بلکه شاید منجر به زدگی اون هم بشه و این استفاده به جا با تمرین مستمر حاصل میشه..
اما از این سئوال نسبتا آسون که بگذریم به سئوال چگونه یک شعر رو بسراییم می رسیم..واقعیت اینه که به نظرم به تعداد شاعرا روش های مختلف در سرودن شعر وجود داره..شما ممکنه از یک حس شروع کنید..یا از یک بازی زبانی (یعنی تا حدودی همون به سئوال کشیدن زبان که در بخش های قبل مطرح شد) یا حتی یک جمله که حیفتون میاد یک شاعر دیگه ازتون کِش بره..ولی مهم اینه که این عامل شروع کننده تا کجا می تونه شما رو ببره..بله باز هم این جا تکنیک هان که به کمک ما میان..مثلا شروع می کنید به تصویرسازی و استفاده از نشانه ها..یا هم اصلا قلم رو می برید به سمت شعار و یک دفعه می بینید که این شعر حرف های یکی دیگه شد..در این نوشتار من زیاد به تصویرسازی نمی پردازم چون تکنیک های مورد استفاده در این نوشتار بیشتر تکنیک های زبانی هستند و البته در کنار تصویرسازی به کار میرن..ولی چند نکته رو بررسی می کنیم.. یک نکته در تصویرسازی که به نظرم به کار میاد اینه که شما سعی کنید تصاویر رو در امتداد هم تصور کنید..یعنی مثل ساختن یک خونه..اول طرحش رو تو ذهن داشته باشید و بعد کم کم عناصر دیگه تصویر رو بسازید..مثلا به این قطعه از شعر "می دانید مشکلتان چیست" توجه کنید:
و اما خطوط کف دست
نشانگر دردیست در اعماق قلبتان
که چون عشق در آن لانه نکرده
چون خانه عنکبوتی مملو از تار و خفقان شده
و پروانه های احساس تارپیچی شده
در انتظار نوری برای خشکاندن این تارها
به آن ها اطمینان کنید
مشعلی به این خانه برید
راه های زنگ زده دوباره رنگ زنید
خانه دل از بنیان بتکانید
تمام تصویرسازی بر مبنای این که دل به خانه ای تاریک تشبیه شده شروع میشه و در ادامه وارد خانه دل فرد میشیم که مثل خانه عنکبوت شده.. خانه عنکبوت چه شکلیه..پروانه های تارپیچی شده تو اون گرفتار شدند که باید حالا با مشعلی اون ها رو آزاد کرد..یعنی به نوعی تصویرسازی تو این شعر از بالا به پایین اتفاق افتاده..از خونه شروع کردید و به پروانه رسیدید..مهم اینه که شما بتونید فضای ذهنی تون رو با استفاده از کلمات به مخاطبتون انتقال بدید..نه اون فضا رو بر سرش خراب کنید..یک راه دیگه هم که می تونه در تصویرسازی کمکتون کنه استفاده از ساختار زبانی کلماته..مثلا اگر روزی خواستید یک شعر درباره رکود بگین اصطلاحات مرتبط با اون مثل خروج از رکود می تونه برای شما در ابتدای کار تصویر در رو ایجاد کنه که فعل خروج یا ورود براش مشخصه و بعد از اون جا شروع به ادامه تصویرسازی کنید مثلا به این قسمت از شعر "پرحاشیه" که بعدها باهاش زیاد کار داریم توجه کنید:
اما سرم می جنبد
بیشتر در لانه های تو در توی خیال
که موش کورهای وسوسه...
...
لحظه به لحظه آن را گودتر می کنند
در این جا مبنای شروع تصویر سازی استفاده از یک اصطلاح عامیانه سر طرف می جنبه بوده که این جنبیدن با یک تصویر مشابه اون یعنی لونه سازی موش کور و تونل حفر کردن اون پیوند خورده تا بار حسی قویتری ایجاد کنه..خوشبختانه به اندازه کافی زبان از این اصطلاحات داره و هر روز به تعدادشون افزوده میشه که نگران تموم شدن اونا نباشید..به عبارتی شما می تونید از زبان برای شروع استفاده کنید و بعد به محیط بیرون یا درون خودتون برای تکمیل اون مراجعه کنید تا شعرتون حالت حسی قویتری پیدا کنه..و به عنوان آخرین روشی که برای تصویرسازی در این نوشتار بهش می پردازیم تصویرسازی مقایسه ای هست..بدین معنا که دو تا تصویر رو با هم جلو می بریم و در عین حال با هم مقایسه می کنیم.. مثالی از این نوع رو می تونیم در قسمتی از شعر "شِگین" ببینیم که شاعر در حال مکالمه خیالی با یک قورباغه هست:
ما برادر غیر خونی هستیم
می دانستی؟
من بچه قورباغه ای بودم پرشور
در برکه ای تاریک
پرخون
تو بچه قورباغه ای رها
در برکه آب زلال
و تو
زبان ماهیان
نیلوفر
و نیزار آموختی
من زبان انسان ها
دود
مصالح ساختمانی
ماشین ها
در این جا بر خلاف دو مورد قبلی که متکی بر تشبیه و توصیف بودند..اتکا بر ساخت فضا و تصویرسازی به وسیله استفاده مستقیم از کلماتی مثل ماهیان..نیلوفر و نیزار در کنار انسان ها..دود..مصالح ساختمانی و ماشین ها هست که نوعی تصویرسازی قابل مقایسه رو فراهم میاره و بافت کار رو غنا می بخشه..به عبارت دیگه میشه گفت که الزاما تصویرسازی به معنای تشبیه و توصیف نیست بلکه قرار گرفتن چند واژه متناسب در کنار هم می تونه یک تصویر شاعرانه رو پدید بیاره..چیزی که ما در نقاشی..تئاتر و سینما هم شاهد اون هستیم.
:: برچسبها:
الف آرشام ,
شعر سپید ,
تکنیک ,
نوین ,
تصویر سازی ,
:: بازدید از این مطلب : 1133
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3