|
|
نوشته شده توسط : الف آرشام
... و گون به تن کشیده
چه زیادِ
بادِبانان
زِ سحر
کویر پایَد
چه عطش
که ریشه اش
چشیده
که زِ شِن
برون کشیده
و اَزو بسی
رمیده
خنکایِ سایه ساران
به نگاه خسته
(مکث)
شاید (مکث کوتاه)
خبر خوشی
به راهست
که اگر
نسیمِ رفته
آید
به تنش
همی بهاران
پَرِ از شکوفه (مکث کوتاه)
باران
(مکث)
به شمیم روی او
مست
دل خسته ی بیابان
نه درنگ جایز
نه سکوت (مکث)
باید
رَهِ توشه ی سفر
بست
چو شراره ای شتابان
بِدَرَد
وهمِ سرابان
زِ نسیمِ راز پرسد
زِ سرِ نیاز پرسد
هوس سفر ندارد؟
دل همسفر ندارد؟
(مکث)
این همه خارِ خلیده
به سکونِ بادبانان!
و گون
به غم
کشیده
چه زِ یادِ
باغِبانان
(تقدیم به بوته گونی که در بیابان پلاستیک ها را به تن کشیده بود و تمرین پرواز می کرد و استاد زبان پارسی دکتر شفیعی کدکنی)
:: برچسبها:
الف آرشام ,
گون ,
شفیعی کدکنی ,
باغبان ,
بادبان ,
:: بازدید از این مطلب : 909
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 9 مرداد 1393 |
نظرات ()
|
|
|
|
|